شش ماهگی من
روزی که من ٥ ماهم تموم شد و رفتم توی ٦ ماه عازم تهران شدیم آخه شله زردپزون داشتیم و باید می رفتیم. مامان بابا خیلی نگران بودن که توی مسیر من اذیت می کنم یا نه؟ آخه دفعه قبل که می رفتیم تهران نصف مسیر رو گریه کرده بودم اما این دفع از دم در خونمون تا خود تهران توی صندلی خودم خواب بودم!!! انگار جام خیلی راحت بود. فقط وسط راه یه نیم ساعتی بیدار شدم و کلی بازی کردم و دوباره خوابیدم! اونجا کلی با پسر داییم که ٤ ماه از من بزرگتره بازی کردم. خونه خاله مریم هم رفتیم و محمد امین هم کلی باهام دوست شده بود. البته توی این مسافرت کلا من خیلی خوش اخلاق بودم و به همه روی خوش نشون می دادم جوری که روز شله زردپزون من کلا بغل دیگران ب...