نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

نگارنامه

چهار ماهگی من

1391/9/15 10:12
332 بازدید
اشتراک گذاری

من دیگه بزرگ شده ام و دوست دارم کار آدم بزرگ ها رو بکنم مثلا هرچی مامان بابام میخورن من هم جوری بهشون نگاه می کنم که مجبور میشن بهم بدن، بابایی بعضی وقت ها یه تکه از سیب رو می گیره تو دهنم و من اونو لیس می زنم، چند روز پیش هم بهم بستنی کاکائویی دادن، این هم عکس بستنی خوردن من:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

از روزی که سه ماهم تموم شد مامانم برام سی.دی های baby einstein رو می ذاره، من خیلی دوست دارم و روزی یه درس رو کامل گوش میدم و هی ذوق می زنم! البته مامانم با تلوزیون دیدن کاملا مخالفه ولی بعضی وقت ها هم بهم اجازه می ده کارتون مستر بین رو ببینم که خیلی دوستش دارم. وقتی کارتون می بینم اونقدر هیجانزده می شم که کف پاهام خیس میشه!!! این هم عکس منه وقتی داشتم کارتون می دیدم، پاهامو نگاه کنین کجا می ذارم!!!:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

دیگه کم کم فهمیدم که دستهام خوشمزه ترین چیزها تو دنیا هستن و ترجیح میدم به جای همه چیز دستمو بخورم ، بعضی وقت ها از بس می خورمشون قرمز میشن:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

بابایی چند وقت پیش یه عروسک برام خریده که از همه عروسک هام بیشتر دوستش دارم ، جوری که همش بغلش می کنم و دماغشو می کنم تو دهنم:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

مامانم خیلی تلاش کرده از خنده ها و گریه های من عکس بگیره اما زیاد موفق نبوده، چون بلافاصله که من دوربینو می بینم ساکت می شم و زل می زنم توش و دیگه هیچ کاری نمی کنم مثل این عکس:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

اما گهگاهی هم یه موفقیت نصفه و نیمه به دست میاره! یه دفعه منو گذاشت تو گهواره تا گریه کنم (آخه من اصلا توی گهواره نمی مونم!) و بعد از اینکه بغض کردم ازم عکس گرفت:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 وقتی می خندم هم اگه جوری دوربین رو بگیره که من نبینم می تونه عکسمو بگیره:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

و این هم آواز خوندن من:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

در تایید بزرگ شدن من هم همین بس که بگم یکی از لباس های عروسک هام اندازه ام شده، ایناهاش:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

و مامانم هم اصرار داشت یه عکس در کنار کتابخونه اش داشته باشم تا شاید روم تاثیر بذاره و کتابخون بشم:

http://hanaheidari.niniweblog.com/ 

 من غرغرو هم شده ام، بابا و مامانم از دستم کلافه شدن، مامانم چند روز پیش از دستم گریه کرد آخه من دیگه فقط دوست دارم بازی کنم و شیر نمی خورم، همه اش می خوام بغل شم و هر کاری که مامان بابام دارن هم برام مهم نیست (مامانم میگه: امیدوارم بزرگ که شدی این دیدگاه رو نداشته باشی!) من باید بغل شم، همین و بس. گاهی وقت ها بابام که نشسته پای کامپیوتر و داره کارهاشو می کنه مامانم منو به زور میده به بابام تا به کارهاش برسه و من هم بعد از چند دقیقه حوصله ام سر می ره و شروع می کنم به غر زدن!

این هم عکس منه وقتی از دست اینترنت بازی های بابام خسته شدم:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نازنین و محمد امین
14 آذر 91 12:41
سلام دختر خاله ی خنده دار.قیافه ی عصبانی بی لیختت تو پانکراس و دیافراگمون...جذبه ات منو کشته دختر خاله.یه جورایی جذبه ی خانمیتت به من رفته. :
مامان ویانا
17 آذر 92 10:58
سلام عزیزم دختر نازی داری یک سوال داشتم چطوری بالای وبلاگ عکسهای دخترت را گذاشتی خیلی قشنگ شده ؟
مامان و بابای نگار
پاسخ
عزیزم من یه خورده قالب اصلی وبلاگ رو ویراش کردم و با فتوشاپ عکسای نگار جونو گذاشتم اون بالا کار سختی نیست فقط یه خورده باید کار با فتوشاپ بلد باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد