نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

نگارنامه

پنج ماهگی من

1391/10/15 19:44
261 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره ٤ ماه من تموم شد. توی این ٤ ماه خیلی گریه می کردم و هرکی می دید می گفت تا ٤ ماهگی اینطوری می مونه و مامانم هم تنها امیدش به همین بود!

پنج شنبه ١٦ آذر، واکسن ٤ ماهگیم رو زدم و اون روز یه خورده حال ندار بودم! کمی هم تب کردم اما فردا صبحش حالم خوب شده بود و از اون به بعد دیگه گریه هم نکردم و خوب خوب شدم! اصلا انگار نه انگار که اون دخمل نق نقو و غرغرو من بودم. از این رو به اون رو شده بودم و همه از این بابت خوشحال بودن. مامانم می گفت کاش زودتر واکسن ٤ ماهگیش رو زده بودیم!!!

niniweblog.com

بلافاصله هم من کلی کار یاد گرفتم:

* غلت زدن:

دقیقا ٤ ماه و سه روزم بود که غلت زدم و دیگه روی زمین بند نمیشدم. اوایل یه غلت می زدم و خسته می شدم اما کم کم حرفه ای شدم و با چند تا غلت پشت سر هم از جای اولم حدود ١ متر جابجا می شدم. مثل اینجاکه چندتا غلت زدم و داشتم میرفتم زیر میز که جلوی پیشرفتم رو گرفتن!

http://hanaheidari.niniweblog.com/

niniweblog.com

* نیم خیز شدن:

من خیلی زرنگم و حرکاتم جهشیه! دیگه می خوام بشینم! وقتی کسی بخواد به زور منو بخوابونه نیم خیز می شم و تلاش می کنم بشینم. با اینکه خیلی خسته کننده است ولی نا امید نمی شم و اونقدر به تلاشم ادامه می دم تا از جام بلندم کنن!

http://hanaheidari.niniweblog.com/

niniweblog.com

* و من مو در آوردم:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

niniweblog.com 

* حرف زدن:

من حرف می زنم. وقتی به حال خودم باشم می گم:

دَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَدَ

 niniweblog.com

* قهقهه زدن:

از شیرین کاریهای دیگه من قهقهه زدنه، وقتی بلند بلند می خندم همه رو به ذوق می آرم.

 niniweblog.com

* روروئک سواری:

از روزی که ٤ ماه و نیم داشتم سوار روروئک شدم اما خوشم نیومد اما دو روز بعد وقتی سوارم کردن کلی ذوق زدم. بعد هم که یاد گرفتم اگه کلیدهاشو بزنم برام آهنگ می زنه مدام دارم آهنگ می سازم. بعضی وقت ها که موزیسین بازی من می ره رو اعصاب مامان بابام میان خاموشش می کنن و من هی می کوبم روی کلیدهاش، احتمالا ناراحتم که چرا نمی خونه!

آب دهنم که یه سره داره می ریزه و وقتی سوار روروئک میشم که بیشتر هیجان زده می شم شدت بیشتری پیدا می کنه. به خاطر همین دقیقا ٣ روز بعد از اینکه سوار روروئک شدم پنلش اتصالی کرد و خراب شد، البته فرداش که آب دهن هام خشک شد دوباره درست شد!

 niniweblog.com

* شب بیداری و صبح زود بیدار شدن:

عادت خواب بچگیم به هم خورده و دیگه مثل اون وقت ها زود نمی خوابم، شب ها من آخرین نفری هستم که می خوابم و حتی اگه چشمام پر از خواب باشه هم تا زمانی که همه چراغ ها خاموش نباشه و همه نخوابن  و من مطمئن نشم نمی خوابم! صبح ها هم حداکثر ٨:٣٠ صبح بیدار میشم. مامانم کلی عصبانی می شه میگه بچه بگیر بخواب من چند وقت دیگه باید برم سرکار باید زود پا شم الان حداقل بذار بخوابم.

 niniweblog.com

* با کالسکه بیرون رفتن:

برای اولین بار با مامانم رفتم بیرون البته سوار بر کالسکه ام اما اونقدر شیطنت کردم که مامانم پشیمون شد و گفت تا بزرگ نشم دیگه نمی بردم کالسکه سواری!

niniweblog.com

* غذا خوردن:

چند روز بعد از واکسن ٤ ماهگیم مامانم تصمیم گرفت بهم غذا بده چون من بدجور دارم شیرخشک می خوردم و یه خورده هم وزنم کم بود، اما زیاد بهم نساخت و مامانم تصمیم گرفت بذاره بزرگتر بشم.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد