نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

نگارنامه

کتاب من: مجموعه سی.دی های baby einstein

این مجموعه سی.دی رو خاله شاهد بهم هدیه داده تا زود زبان یاد بگیرم و برم پیشش!  فارغ از آرمان هایی که برای این مجموعه در نظر گرفته شده به نظر مامان و بابام بزرگترین حسن اون اینه که گوش من با موسیقی های کلاسیک دنیا آشنا می شه. مامانم بعد از این که من ٣ ماهم تموم شد سی.دی اول اون رو هر روز برام می گذاشت و من یک قسمت کامل از اون سی.دی که تقریبا ٣٠ دقیقه هست رو با دقت و اشتیاق فراوان می دیدم و گاهی بابا و مامان هم با من می نشستن و تماشا می کردن چون برای اونها هم تک تک لحظه های این سی.دی جالب بود. الان که 6 ماهم تموم شده مجموعه دوم رو شروع کردم که از قسمت ٨ به بعد می شه. توی این مجموعه سی.دی سعي شده تا با بهترين روش...
14 بهمن 1391

اولین روز کاری من

٦ ماه گذشت و مامانم برگشت سر کارش. (حتی تصور نوشتن این مطلب هم برای مامانم سخت بود) از یک ماه پیش از سر کار مامانم مدام بهش زنگ می زدن که اگه میشه زودتر بره سرکار ولی اون نتونست قبول کنه و تا آخرین لحظه هم کنار من موند. مامانم از اینکه منو بذاره مهد خیلی می ترسید و خوشبختانه تونست یه پرستار خوب و مطمئن برام پیدا کنه. چهارشنبه هفته گذشته برای اولین بار رفتیم خونشون و من اونجا کلی بازی کردم و پنج شنبه هم مامانم منو ساعت ٩ صبح گذاشت اونجا و رفت دنبال یه سری کار اداری و ساعت یک اومد دنبام. من کلی بازی کرده بودم ولی موقع خوابیدن چون عادت کرده بودم تو بغل مامان بخوابم خیلی اذیت شدم و کلی گریه کردم. وقتی مامانم رو دم در دیدم لبخند زدم و توی بغل م...
14 بهمن 1391

کتاب من: چگونه با کودکم رفتار کنم

نویسنده: استیفن گاربر     مترجم: شاهین خزعلی    ناشر: مروارید            سال نشر: ١٣٨٥         قیمت: ٥٤٠٠٠ ریال      این کتاب یه راهنمای کاربردیه برای حل بیش از هزار مشکل شایع و معمول کودکان که راه حل هاش فقط نظریه نیستن و در عمل تجربه شدن. اون زمانی که من خیلی گریه می کردم مامانم تونست با استفاده از راهکارهای این کتاب خیلی راحت تر با این مشکل کنار بیاد. این کتاب مشکلات بچه های بزرگ تر رو هم حل می کنه. ...
9 بهمن 1391

اولین کش موی من!

مامانم همیشه عاشق این بود که موهای منو شونه بزنه و گل سر بزنه، بابام هم عاشق این بود که موهای بلندم رو ببنده! اما فعلا که هر دوشون ناکام موندن آخه من هنوز مو ندارم. چند وقت پیش که دختر داییم (آجی پریسا) اومده بود خونمون تا با من بازی کنه نقشه کشید که موهای منو ببنده و مامانم هم از این پیشنهاد خوشحال شد و رفت اون بسته چهل گیسی رو که قبل از به دنیا اومدن من خریده بود آورد و به زور و زحمت و بعد از حدود ١٠ دقیقه تلاش دو نفره تونستن یه تکه از موهای منو ببندن! (١٣٩١/١٠/٢٤  ٥ ماه و ٩ روزگی) توی اون دایره قرمزه مشخصه! ...
8 بهمن 1391

غذاهایی که من می خورم

از زمانی که شروع به خوردن غذای کمکی کردم  برنامه غذاییم هفته به هفته متنوع تر می شه و فعلا این غذاها رو می خورم: ١. فرنی (بدون شیر): عاشقشم  ٢. بیسکوئیت (گاهی وقتا): عاشقشم ٣. موز له شده (گاهی وقتا): عاشقشم ٤. سووووووووووووووپ: عاشقشم بیشتر از همه چی! کلا من عاشق هر نوع خوردنی آدم بزرگا هستم!  ...
7 بهمن 1391

کتاب من: بازی با کودک

نویسنده: وندی اس.مسی، رانی کوهن لیدرمن            مترجم: هیلدا ترابی           ناشر: معیار اندیشه            سال نشر: ١٣٩٠         قیمت: ٤٠٠٠٠ ریال    حس عزت نفس کودک و توانایی او در ایجاد روابط نزدیک عاطفی با دیگران به مقدار زیادی بستگی به کیفیت رشته های ارتباطی او با والدینش دارد و این ارتباط می تواند از طریق بازی های صمیمانه روز به روز محکم تر شود. در واقع بازی کردن اولین راه...
28 دی 1391

اولین مریضی من

فردای روزی که من ٥ ماهم تموم شد رفتیم تهران آخه همیشه ٢٨ صفر شله زرد پزون داریم و بابام هم همیشه سعی می کنه به اون مراسم برسه. من و مامان و بابا و دایی منصور با ماشین ما رفتیم تهران. توی راه خیلی خوش گذشت آخه توی کل مسیر من توی صندلی مخصوص خودم خواب بودم و فقط یه نیم ساعتی بیدار شدم و بازی کردم (مامانم میگه!). ١٠ روز اونجا بودیم! شله زرد طبقه پایین پخته می شد و همه مدام بین این دو طبقه در رفت و آمد بودن، از جمله من که بغل هرکی می شدم میرفتم پایین و اتفاقاً اون روز هوا سرد شده بود. این هوا به هوا شدن های من توی پله ها همانا و سرماخوردن من همانا!  ١٣٩١/١٠/٢٣  (٥ ماه و ٨ روزگی) الان چند روزیه سرما خوردم. اولش با چند تا سرفه ک...
27 دی 1391

اولین عکس پرسنلی من

چند روز پیش که خیلی سرفه می کردم رفتیم پیش آقای دکتر. توی مطب تا زمانی که نوبتمون بشه من کلی آواز خوندم، وقتی هم رفتیم پیش آقای دکتر اصلا اذیت نکردم و تازه برای آقای دکتر هم آواز خوندم! بخاطر اینکه دخمل خوبی بودم بابا و مامانم بردنم یه عکس ازم گرفتن و از روش یه عالمه چاپ کردن و چند تا هم قاب بزرگ گرفتن برای همه کسایی که همش عکس منو می خوان!!! اینم اولین عکس پرسنلی من (دوشنبه ١٣٩١/١٠/٢٥    ٥ ماه و ١٠ روزگی): پ.ن.: اون روز مریض بودم و یه خورده بی حال، توی عکسم هم مشخصه! ...
25 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد