نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

نگارنامه

کتاب من: چگونه نوزادم را بزرگ کنم

نویسنده: کارول کوپر            مترجم: سارا قدیانی           ناشر: نشر رویش            سال نشر:١٣٨٦           قیمت: ١٤٠٠٠ ریال       این کتاب اولین کتابیه که مامانم بعد از تولد من خوند و ازش خیلی چیزها یاد گرفت: این کتاب، جلد ١ مجموعه پرسش و پاسخ بچه داری است  و مربوط به ٦ هفته اول زندگی نوزاد است و  به پرسش های متداول مادران جوان برای رسیدگی به نوزاد و کودکشان پاسخ های مفید می دهد....
13 آذر 1391

سه ماهگی من

من خیلی شیطون شدم! نه می خوام بخوابم نه شیر بخورم. مامانم باید صبر کنه تا خواب برم اونوقت بهم شیر بده! تازه نمی خوابم که؛ چشمام داره از خواب پاره می شه ولی به زور خودم بیدار نگه میدارم تا شیطونی کنم. بعضی وقت ها هم تو بغل مامانم وایسادم و خواب میرم!!!  سرم هنوز کچله، نمی دونم موهام داره می ریزه یا دارم مو در میارم! عکسمو نیگا:   برام دعا کنین مو دربیارم آخه مامان بابام آرزو دارن موهامو شونه کنن!!!   ...
15 آبان 1391

دو ماهگی من

به قول مامانم من الان دیگه کارهای زیادی انجام می دم که مهم ترینش نق زدنه! چند وقتی بود که هر شب راس ساعت ٨ شب شروع می کردم به گریه کردن تا ساعت ١٢ شب هم آروم نمی شدم، از دو طرف چشمهام هم مثل کارتونهای ژاپنی مثل شلنگ اشک می اومد!!!  مثل این:   منو بردن پیش ٨ تا دکتر! اما هیچ کدوم تشخیص ندادن چه مشکلی دارم اما دکتر  نهم بالاخره فهمید: من رفلکس معده دارم و با یه شربت رانیتیدین معمولی خوبِ خوب شدم! البته اون دکتر گفت باید شیر خشک هم بخورم و من حالا شیشه خور شده ام! (به سلامتی مامانم که کلی خوشحاله_ البته فکر نکنین مامانم منو دوست نداره ها! اون فقط بخاطر چند ماه دیگه که باید برگرده سر کار و من باید برم ...
15 مهر 1391

یک ماهگی من

مامانم میگه من مظلوم ترین موجودی هستم که خدا آفریده! وقتی گشنه ام میشه دهنم رو مثل یه جوجه گنجشک بدون پر که از لونه اش افتاده پایین و سرش رو بی هدف این ور اون ور می بره باز می کنم و هِن هِن می کنم اما بازم شیر نمی خورم و سرم رو می چرخونم تا کلی نازم رو بخرن! بعضی وقت ها وقتی شیر می خورم چشمهام  و دهنم رو کامل می بندم و با لپهای قرمز به خواب میرم، مثل این عکس:  اما بعضی وقت ها تازه بعد از شیر خوردن سرحال میشم، چشمام رو باز میکنم و دهنم رو غنچه! ساکتم اما زیاد وول میخورم! مثل این عکس: هنوز هم موفق نشدن بهم شیشه و پستونک بدن، دو بار که مک بهشون زدم با زبونم پرتشون میکنم بیرون و بعدش دهنم رو اونقدر محکم می بندم که حتی ب...
15 شهريور 1391

و من متولد شدم

یک شنبه ١٥ مرداد ساعت ٨ صبح مامانم تو بیمارستان بستری شد. دکتر گفته بود ١٤ مرداد بریم  ولی مامانم برای اینکه تاریخ تولدم یه روز خاص باشه گفت ١٥ ام میام!  به هر حال من روز ١٣٩١/٥/١٥ برابر با ١٦ رمضان و ٥  آگوست ساعت ١٥:٠٥ به دنیا اومدم که مصادف بود با سالروز انفجار بمب اتمی آمریکا در هیروشیما!  دیگه از این خاص تر؟!!! اولین باری که مامان تو بیمارستان منو دید شوکه شد آخه قیافه من اصلا اونی نبود که تو ذهن مامان بود! من برعکس مامان بابام؛ مو مشکی، کله گنده و چشم ژاپنی بودم!!!  اینم عکسمه: هنوزم میگه اگه حالت نگاه بابایی تو چشمام نبود می گفتم تو بیمارستان عوض شدی!!! ...
15 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد