نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

نگارنامه

مسافرت به تهران - قسمت اول

1392/4/7 13:23
355 بازدید
اشتراک گذاری

ما رفتیم مسافرت، بازهم تهران!

یکشنبه مامانی و من اومدیم خونمون تا بعد از ظهر راه بیافتیم به سمت تهران. من بعد از 26 روز برگشته بودم خونمون. یعنی از همون زمان که مریض شده بودم دیگه خونه بابایی اینا بودم و مامان و بابا از سرکار می اومدن اونجا و کلا دیگه فقط گاهی می رفتن به خونه سر می زدن. خونمون برام کوچیک و غریب بود و تا ظهر خیلی نِق نِق کردم. ظهر که بابا و مامان اومدن وسایلو جمع کردیم ساعت 5 مامانی رو رسوندیم و راه افتادیم به سمت تهران.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پ.ن: خب دندونم داره در میاد این همه آب دهنم دارم

اول من رفتم بغل مامان و صندلی جلو نشستم. آفتاب داغ بود و من اجازه نمی دادم کلاه رو سرم بمونه. همش هم داشتم دنده رو دستکاری می کردم. با پام می زدم به بابایی. یه دفعه هم دست بابایی که به فرمون بود رو کشیدم و فرمون هم به سمت من پیچید و در نتیجه ماشین هم به این سمت اومد. نزدیک بود تصادف کنیم. بابا دعوام کرد. مامان هم آزادیهای منو گرفت و دیگه نذاشت بازی کنم. بنابراین مشغول شدم به زدن مامان و کشیدن روسریش تا درش بیارم و ...

هنوز زیاد از یزد دور نشده بودیم که خواب رفتم. مامان خوشحال و خندان منو برد عقب روی صندلی خودم نشوند و خودش هم دیگه عقب موند چون من دم به دقیقه نق می زدم و پستونکم رو می انداختم و شیشه می خواستم و ...

http://hanaheidari.niniweblog.com/

زیاد نخوابیدم و زود بیدار شدم.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

آروم و قرار نداشتم. کمربند مامان رو می گرفتم می کشیدم. بلند می شدم وای می ایستادم از صندلی عقب ماشین ها رو می دیدم

http://hanaheidari.niniweblog.com/

یا با قطار اسباب بازی بابام بازی می کردم. همون که مال بچگی بابام بوده و حالا بازیچه دست من شده! همه واگنهاشو انداختم زیر صندلی!

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پشت صندلی بابا وای می ایستادم و با گوش و موی بابا بازی می کردم و از توی آینه جلو به بابا که برام شکلک در می آورد و شعر می خوند می خندیدم.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پ.ن.: این یه عکس هنریه چون توی آینه ماشین، بابا و من و مامان هر سه پیدا هستیم!

سر جام بند نمی شدم و همش وول می خوردم. چند بار خواب خرگوشی کوتاه رفتم اما خیلی شیطنت کردم.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

مامان از بابا خواهش کرد جاهاشون رو عوض کنن یعنی بابا بیاد با من بازی کنه و مامان پشت رول بشینه اما بابای نامرد حاضر نشد این مسئولیت خطیر رو بر عهده بگیره!

عوارضی کاشان که رسیدیم دیگه گریه هام زیاد شد. دقیقا مثل مهر سال گذشته که دو ماهم بود و داشتیم می رفتیم تهران و من دم عوارضی کاشان خیلی خیلی گریه کردم. مامان به زور کمی آرومم کرد. خسته شده بودم. بعد از عوارضی قم وایسادیم. زیرانداز انداختیم و نشستیم تا من یه خورده 4دست و پا راه برم. من رو زیرانداز از این ور به اون ور می رفتم و با چمنها بازی می کردم.

هندوونه خوردم. پف فیل خریدیم. و دوباره راه افتادیم.

من خیلی خوابم می اومد در عین حال می خواستم پف فیل بخورم این شد که توی خواب پف فیل می جویدم:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پ.ن: خرده های پف فیل توی دهنم و روی لباسم مشخصه که دارم توی خواب پف فیل می خورم!

و بعدش روی پای من خواب رفتم.

http://hanaheidari.niniweblog.com/

وقتی رسیدیم من خواب بودم و با صدای ناز و قربون باباعزیز بیدار شدم و حوصله نداشتم. بغض کرده بودم و هیچی نمی گفتم و فقط نگاه می کردم. کم کم یخم باز شد اما ساعت 2 نصفه شب بود و باید میخوابیدیم.

 ادامه دارد......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان سونیا
15 تیر 92 11:33
همیشه به گردش و تفریح خوش بگذره به نگارخانم خوشگل
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد