نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

نگارنامه

چهارشنبه سوری 91

1391/12/30 15:32
261 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه سوری ما مشغول خونه تکونی بودیم و قرار شد فردای اون روز بریم چهارشنبه سوری!

چهارشنبه بعداز ظهر خونه بابایی بودیم و بابام یه آتیش بزرگ درست کرد. البته من خواب بودم. بابا و مامان کنار آتیش بودن و بابایی و مامانی کنار من. منتظر دایی حامد بودیم تا بیاد و آتیش بازی کنیم. مامانم چندتا سیب زمینی گذاشته بود زیر آتیش و چون دایی حامد هم دیر کرده بود بابام هی هیزم می ریخت روی آتیش تا خاموش نشه چند ساعتی اون آتیش روشن بود تا اینکه دایی حامد اومد. منم همون موقع بیدار شده بودم و اومده بودم کنار آتیش و از دیدنش تعجب کرده بود. دود هم مدام میومد به سمت من و چشمام یه کم اشکالود شده بود. بعد بابام و دایی حامد یه اسپری رنگ پر رو گذاشتن توی آتیش و همه فرار کردیم. و بعد یه دفعه منفجر شد. از صدای انفجارش دزدگیر ماشین بابام و بابایی به صدا در اومد! همه کلی ذوق زده بودن. من که کلا تعجب کرده بودم و هیچی نمی گفتم. بعد هم سیب زمینی های پخته رو آوردیم و خوردیم و من هم از طعم سیب زمینی تنوری خیلی خیلی خوشم اومده بود و یه سیب زمینی متوسط رو کامل خوردم.

 http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پ.ن. (1): این داستان اسپری توی آتیش انداختن یه حرکت خانوادگی توی خونواده ما هست و به هر مناسبت که دور هم جمع می شیم هرکی اسپری های خالی خونشون رو میاره و آتیش درست می کنیم و می اندازیم توش و با منفجر شدنش کلی ذوق می کنیم. اگه اسپری خالی نباشه از مغازه می خریم! 

پ.ن. (2): مبدع و آغازگر این جشنواره خانوادگی دایی عزیز مامانم (دایی احمد) بود که دیگه تو جمع ما نیست و توی پست های بعدی بیشتر ازش می نویسم. حالا هربار که آتیشی روشن می شه به یاد اون می افتیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سونیا
11 فروردین 92 10:41
به به چه چهارشنبه سوری با مزه ای انشاالله که دخملی خیلی خوش گذشته ولی حرکت خیلی خطرناکی رو ابداع کردید خدایی نکرده اگر اتفاقی برای کسی بیفته قابل جبران نیست انشاالله که همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه عزیزم ببوسس نگار عزیز رو
مامان سویل واراز
12 فروردین 92 2:42
سلام عزیزم چه مامانی با دل و جراتی ما که از ترسمون از خونمون تکون نخوردیم خوبه نگارجون با صدای انفجار اسپری زهر ترک نشده فداش بشم چه نگاه میکنه به اتیش چند وقتیه نبودی؟
وانیا
12 فروردین 92 12:29
سلام سال نو مبارک به ماهم سربزنید
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
13 فروردین 92 22:21
انشاالله که غم و غصه رو سوزونده باشین . خوش بگذره
بابای علی و رضا
14 فروردین 92 8:50
خدا حفظش کنه. ببین چه جوری زل زده به اتیش؟ میگه این چرا اینجوریه؟ چرا هی بالا و پایین میره و سرخ و زرد میشه؟!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد