اولین شبی که بدون مامان خوابیدم
از زمانی که دیگه پیش پرستارم نمیرم روزایی که مامان میره سر کار یا مامانی میاد خونمون و منو نگه می داره یا من می رم خونه دایی محسن و پنج شنبه ها هم من میرم خونه مامانی اینا تا مامان و بابا هم بیان.
چهارشنبه 92/2/18 من شب همراه مامانی رفتم خونه شون و اون شب اولین شبی بود که بدون مامانم خوابیدم!
مامانی اصرار می کرد من برم خونه شون اما مامان راضی نبود و می گفت نمی تونم ولی وقتی حجم کارهای عقب افتاده اش رو دید به ناچار تسلیم شد و من رو راهی کرد. البته در لحظه خداحافظی گوشی مامان زنگ خورد و بلافاصله که رفت تلفنو جواب بده من و مامانی سوار ماشین شدیم و رفتیم. من که اصلا نمی دونستم کجا دارم میرم و تو مسیر کلا آواز می خوندم! اما مامانم بلافاصله شروع کرده بود به گریه کردن جوری که بابا پیشنهاد داده بود منو برگردونن. بالاخره مامان راضی شده بود که من برای خودم مستقل بشم!
من که کلا یادم نبود از مامان و بابا دورم!
بابا همون شب برای راضی نگه داشتن مامان براش یه گوشی خریده بود اینم عکسش:
ولی به نظر من این انصاف نیست آخه من از خونه دور بودم اونوقت بابا برای مامان گوشی خریده تازه مامان هم گوشیش رو نمی ده به من تا بخورمش!
اینم اولین عکسیه که من با اون گوشی گرفتم: