نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

نگارنامه

خونه تکونی ما

1391/12/29 8:17
302 بازدید
اشتراک گذاری

هر سال عید که میشه یه اتفاقی می افته که خونه تکونه ما می افته برای آخرین لحظات. امسال هم که مامان تا روز آخر سر کار بود و بابا هم روز آخر مرخصی گرفت و خونه موند تا منو نگه داره آخه پرستارم می خواست اسباب کشی کنه. من هم با بابا حسابی بازی کردم. البته وقتی بابام داشت حیاط رو می شست من توی روروئک داشتم کنار ماهی ها بازی می کردم. بابام برای اینکه ماهی هامون نمیرن اونا رو انداخته توی لگن حموم من! منم با تعجب نگاهشون می کردم.

مامان که اومد بعد از یه استراحت کوتاه بابا و مامان شروع کردن به خونه تکونی. منم یا توی روروئکم چند تا کار رو به صورت مداوم انجام میدادم:

1. هی می رفتم می زدم به پاهاشون

2. رو میزی رو می کشیدم و هر چی روش بود رو می انداختم

3. لوله جاروبرقی رو می کشیدم و نمی ذاشتم جارو کنن

4. به زور می خواستم از روی موانعی که سر راهم گذاشته بودن تا از پله ها نیافتم رد بشم

یا وقتی دیگه خیلی نق می زدم از روروئک پیاده ام می کردن من هم با پای پیاده این ور و اون ور می رفتم و همون کارها رو تکرار می کردم البته با دامنه اختیارات وسیع تر!

بابا هم تکیه کلام معروفشو هی تکرار می کرد: "به همه چی کار داره این بچه"

دیگه سینه خیز هم نمی رم که سرعتم پایین باشه بلکه چهار دست و پا وای می ایستم و چند تا حرکت عقب و جلو به کمرم می دم و ناگهان خودم رو پرت می کنم نیم متر جلوتر! اصلا حرکتی هست برای خودش! به همین زودی دیگه می خوام راه هم برم

مامان وقتی می خواست استراحت کنه می اومد با من بازی می کرد. من هم مدام یا گشنه ام بود یا خوابم می اومد و مامان می گفت من اگه بتونم این بچه رو سیر کنم به همه کارهام می رسم! و دوبار هم خوابم برد و هر بار 2-3 ساعت خوابیدم.

چندبار هم مامانم منو خواب می کرد و تا می ذاشتم توی تختم می خندیدم و بیدار می شدم!

مامان دیگه می خواست منو ببره بده به صاحبخونه که نگهم دارم ولی بابا گفت بذاره همونجا بازی کنم.

خونه تکونی امسال هم با همه خستگی هاش تموم شد البته امسال من خیلی به بابا و مامان کمک کردم! همین که با بازیگوشی و شیطنت و خنده من خستگی شون در میومد کلی کمک بود دیگه!

خونه تکونی ما ساعت 1:30 نصفه شب سه شنبه تموم شد و فردا ساعت 14:30 حدودا عیده.

چهارشنبه سوری هم هیچ جا نرفتیم و هیچ کار نکردیم. دایی حامد زنگ زده بود که کجا می رید و چیکار می کنید و مامان گفت ما خونه تکونی می کنیم.

قراره چهارشنبه سوریمون رو فردا توی باغ بابایی انجام بدیم: سیب زمینی زیر آتیش و ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابای علی و رضا
5 فروردین 92 11:37
سلام. تبریک مجدد عید خیلی قشنگ نوشته اید. بهتون حسودیم شد لینک تون کردم. سر بزنید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد