نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

نگارنامه

اولین یلدای من

1391/10/1 9:13
272 بازدید
اشتراک گذاری

یلدای امسال اولین یلدایی بود که من هم کنار مامان بابام بودم. مامانم از چند وقت پیش مشغول تدارک دیدن بود که البته من زیاد نمی ذاشتم به کارهاش برسه و اون صبر می کرد تا من بخوابم بعد با عجله می رفت سراغ درست کردن هله هوله های شب یلدا.

مامانم برای شب یلدا کوکی های هندونه ای، ژله هندوانه، کیک انار چوبی و کیک مخصوص شب یلدا درست کرده بود. من که نخوردم ولی قیافه شون اشتها برانگیز بود و من هی میخواستم حمله کنم روشون!

هر سال شب یلدا میریم خونه باباجون. امسال من هم بودم. البته وقتی از خونمون راه افتادیم به سمت خونه بابا جون من خیلی خیلی خیلی گریه کردم. فکر کنم خودم هم نمیدونم چرا!!!  مامان بابام فکر می کنن من "رونیز فوبیا" دارم! آخه هروقت سوار این ماشین می شم تا ١٠ دقیقه فقط جیغ می زنم. با ماشین های دیگه مشکلی ندارم ها. عجیبه نه؟  وقتی رسیدیم خونه باباجون من لباسهایی که مامانم برام بافته بود و اصلا شکل هندونه نبود رو پوشیدم ، مامانم خیلی خوشحال بود و بابام ١٠٠ تا عکس ازم گرفت. دایی محسن اینا هم بودند و من با سعید کلی عکس گرفتم. البته اون هم با پف فیلهایی که آورده بود کلی همه رو خندوند.

من هم به مناسبت اولین یلدام ٢ تا کادو از باباجون و مامان جون گرفتم: یه کاپشن خیلی خوشگل و یه لباس بافتنی که خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشگله و مامان جون برام بافته. الهی که من قربونش برم که اینقدر مهربونه و با اینکه دستش درد می کنه برام اینو بافته. قول میدم خیلی خیلی مواظبش باشم و همیشه هم نگهش دارم. خیلی دوست دارم مامان جون، الهی که سایه تو و باباجون ١٠٠٠ سال روی سر ما باشه که مامانم عاشقتونه!

راستی قرار بود طبق تقویم مایاها دنیا امشب تموم بشه، مامانم همش به بابام میگفت اگه دنیا تموم شد  و من مردم و تو زنده بودی راضی نیستم ازت اگه بخوای دخملو ببری تهران!!!

اینم عکسهام:

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

 

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

http://hanaheidari.niniweblog.com/

پ. ن: ٩٩ درصد عکسها به دلیل مسائل فنی (!) قابل استفاده در وبلاگم نبودند. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

marzi
3 دی 91 13:50
حالا اين رونيز فوبيا چي هست؟ چه مامان باباي باكلاسي داري. بگو از اين كلمه هاي قشنگ قشنگ ياد ما هم بدن.
پ ن. چه شبي بود اين شب يلدا


رونیز فوبیا یعنی ترس از ماشین رونیز!!!
هما
20 بهمن 91 19:35
عه چه جالب منم از اين كوكي ها پختيدم..........
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد